مبحث هوش هیجانی را به ترتیب بخوانید:
- قسمت اول: هوش هیجانی
- قسمت دوم: هوش هیجانی: پایان افسانه قلب یا مغز
- قسمت سوم: تشخیص هوش هیجانی
- قسمت چهارم: چگونه هوش هیجانی را افزایش دهیم؟
هیجانات، دوست یا دشمن
برای من بسیار راحتتر میبود که مثلا 7 راه برای افزایش هوش هیجانی ذکر کنم. اگر به دنبال چنین چیزی هستید، خواندن این مقاله را رها کنید. یک سرچ ساده در اینترنت دهها بلکه صدها راه به شما نشان میدهد. من چنین نخواهم کرد. اگرچه پس از آشنایی بیشتر با مبحث هوش هیجانی، متوجه خواهید شد که میزان هوش هیجانی شما در چه وضعیتی است و آیا میتوانید برای بالا بردن آن کاری بکنید یا نه.
طغیان خود علیه خود...
اگر به اتفاقات و فرازهای مهم زندگی خود و دیگران دقت کنیم، در مییابیم که بسیاری از مشکلات و گرفتاریهای زندگی ما، ریشه در واکنشهای احساسی و هیجانی ما در برابر واقعیتهای بیرونی دارد. یک احساس خشم و به دنبال آن رفتار عصبانیت شدید باعث شد که یکی از ما از کارش اخراج شود. یک احساس بدبینی و رفتار همراه با شکاکیت باعث شد که زندگی خانوادگی یکی از ما از هم بپاشد. زندگی هنری یکی از ما به دلیل نیاز هیجانی ما به کمالگرایی شکوفا نشد. دیگری، در اضطرابی که ریشه در واقعیت نداشت زندگی سراسر رنج و مشقتی را از سر گذراند و آن یکی، بی آن که خود به روشنی بداند چرا، ایام زندگی را در اندوهی بیپایان طی کرد. اما، چرا؟ مگر قرار نیست احساسات و هیجانات ما راهنمای ما برای یک زندگی بانشاط باشند؟ مگر قرار نیست آنها پرچمهای قرمز را پیش از وقوع واقعه برافرازند و ما را از گزند حوادث مصون دارند؟ مگر قرار نیست آنها عاملهای سازگاری ما با محیط اطراف و دیگران باشند؟ پس چرا چنین علیه ما طغیان میکنند و خود به عاملهای خطر و گزند تبدیل میشوند؟
هوش هیجانی: هیجانات همراه ما و یار ما...
پیش از آن که به سوال بالا جواب بدهم، اجازه میخواهم که نوعی تعریف از هوش هیجانی ارایه کنم که شاید در کمتر جایی به آن بر خورده باشید: هوش هیجانی به نظر من همراه کردن احساسات و هیجانات ماست با ما، به گونهای که به جای این که علیه ما (و دیگران) عمل کنند به یار و یاور ما تبدیل شوند. هیجانات ما میتوانند به جای آنکه به خرابکاری در ذهن و زندگی ما بپردازند و هر از گاهی بمبهایی در ذهن ما منفجر کنند که همه هستی روانی ما را در هم بریزند، میتوانند به همراهانی شوخ و شنگ و یاورانی مراقب تبدیل شوند. هوش هیجانی یعنی این که چهکار کنیم که احساسات و هیجانات ما به جای خرابکاری علیه ما و دیگران، به دوستانی همراه تبدیل شوند.
گل به خودی...
حتما شنیدهاید که به گفته دانشمندان، بسیاری از بیماریها، نتیجه فعالیت بیش از حد نیاز دستگاه ایمنی ماست. یعنی سیستمی که به وقت خطر باید به دفاع از بدن ما برخیزد، به دلایل مختلف، از جمله درست تشخیص ندادن اندازه و نوع خطر، چنان عمل میکند که خود به معضلی بزرگ تبدیل میشود.
هیجان، چنانچه می گویند، مجموعهای درهمتنیده از پاسخهای فوری و از پیشآماده به موقعیتهای مختلف است. وقتی در نزدیکی شما اتومبیلی با شدت ترمز میکند، پیش از آن که بفهمید اتومبیل کجاست و چرا ترمز کرده است و اصلا شما را تهدید میکند یا نه، سر و شانهها را خم میکنید و حالت بسته به خود میگیرید. این احساس ترس است که به شما میگوید خطر نزدیک است. تازه بعد از آن است که بخش منطقی و تحلیلگر مغز شما وارد میشود و اعلام میکند که اتومبیلی که ترمز زده است در مسیر دیگر بلوار است و شما را تهدید نمیکند.
اما اگر پاسخهای هیجانی ما، بسیار بیشتر از حد نیاز باشد میتواند خود باعث گرفتاریهایی جدی شود. کمتر کسی را میتوان پیدا کرد که اضطراب را تجربه نکرده باشد. اما اضطراب چیست و چرا ما دچار آن میشویم؟ اضطراب یک پاسخ هیجانی است به موقعیتی که ما آن را خطرناک ارزیابی میکنیم. اما نکته مهم این است که تفاوت هیجان اضطراب با احساس ترس چیست؟ درک این نکته میتوان راهنمای درک کل این بحث به حساب آید.
احساس ترس موقعی رخ می دهد که خطر واقعی و خارجی باشد. اگر شما در کوچهای سگی را ببینید که پارسکنان به سمت شما میآید، احساس خطر می کنید و سیستم دفاعی شما حالت فرار یا مقابله به خود میگیرد؛ قلبتان به شدت میتپد، فشار خونتان بالا میرود، نفسهایتان سریع میشود و انرژی فراوانی در پاهایتان برای واکنش مناسب آزاد میشود. اما، اگر در خیابان شلوغی که دهها نفر مشغول رفت و آمد هستند، بدون آن که نشانه خاصی باشد، فکر کنید که ممکن است سگی از گوشهای پیدا شود و شما را گاز بگیرد، نام این هیجان اضطراب است؛ موقعی که خطر زائیده ذهن شماست؛ به ویژه اگر در گذشته تجربهای از گاز گرفتن سگ داشته باشید یا شاهد آن بوده باشید، این هیجان تشدید میشود. در اینجا هم سیستم دفاعی شما همان کارها را انجام میدهد؛ فشار خون بالا میرود، ضربان قلبتان شدت میگیرد و انرژی زیادی در شما جمع میشود؛ اما این بار خطر واقعی در کار نیست و نکته عجیبتر این است که در بسیاری از موارد ما خود میدانیم که خطری ما را تهدید نمی کند اما نمیتوانیم جلوی بروز این هیجانات را بگیریم.
مغز یا قلب...
احساسات و هیجانات ما از بخش مرکزی و قدیمی مغز صادر میشوند و به همین دلیل است کنترل زیادی بر آنها نداریم. این بخش همچنین کنترل اعمال حیاتی خودکارهمچون نفس کشیدن، تپش قلب و کارکرد عضلات دستگاه گوارش را بر عهده دارد. البته در مورد هیجانات بخشهای دیگری مانند آمیگدال هم نقش مهمی دارند. از سوی دیگر میدانیم که قشر مخ، جدیدترین بخش از مغز است که مسئولت اعمال مهم شناختی مانند تفکر، قضاوت، تصمیمگیری، حل مسئله و ... را بر عهده دارد. دستگاه شناختی ما هم به نوبه خود روی هیجانات ما و به ویژه نحوه بروز آنها نقش دارد. بنابراین میبینیم که از یک سو، هیجانات ما ریشه در ساقه مغز دارند و به همین دلیل اینچنین قدرتمند هستند و از سوی دیگر با بخش قشر مخ و اعمال شناختی مرتبط هستند؛ به عبارتی، هیجانات بسیار عمیق و قدرتمند هستند و در عین حال با استفاده از اعمال شناختی مانند تفکر و تصمیم گیری میتوان رو آنها اثر گذاشت.
هوش هیجانی در واقع، دریافتن این است که چگونه با استفاده از دستگاه شناختی خود، بتوانیم روی هیجاناتی که از اعماق دستگاه عصبی مرکزی میآیند اثر بگذاریم و آنها را هدایت کنیم. در عین حال، با استفاده از قیاس به نفس و نیز دستاوردهای علمی بتوانیم همین عواطف را در دیگران شناسایی کنیم و روی آنها هم اثر مثبت بگذاریم.
تصمیمگیری با مغز یا با قلب یکی از دوگانههای قدیمی ساختگی و بیمعناست. افرادی که به این دوگانه اعتقاد دارند، گمان میکنند که ما بعضی تصمیمات را تنها با خرد حسابگرمان میگیریم و بعضی را با قلبمان که احتمالا منظورشان همان احساسات و هیجانات است. برخی از آنها معتقدند که ما در تصیمگیریها باید تنها عقل را معیار قرار دهیم و اعتنایی به عواطف و هیجانات نکنیم. برخی دیگر بر این هستند که عقل حسابگر و مکار را باید به کناری بیندازیم و ببنیم که قلبمان چه میگوید. برای هر دو گروه خبر بد دارم: هیچیک از دو حالت فوق امکان اجرا ندارد. فرآیندهایی مانند تفکر، قضاوت و تصمیمگیری به طور عمیقی با فرآیندهای احساسی و هیجانی ما گره خورده است و نمیتوان آنها را از هم تفکیک کرد. اطلاعات حسی و عاطفی، از بخشهای مختلف بدن و حافظه به مرکز تصمیمگیری میرسد. اطلاعاتی که در حافظه ذخیره میشوند تنها عکس یا فیلم حوادث و اتفاقات نیستند. بلکه وقتی این اطلاعات از حافظه فراخوانده میشوند، هیجانات و عواطف مربوط به آنها هم دریافت میشوند. بنابر این در یک فرایند بسیار پیچیده در هنگام تفکر و تصمیمگیری، هم قواعد منطقی که ناشی از عملکرد قشر مخ هستند و هم عواطف و هیجانات، به همراه یکدیگر پردازش میشوند و در نهایت به یک تصمیم میرسیم. حال اگر دستگاه تفکر ما، به درستی آموزش دیده باشد و قواعد تصمیمگیری را رعایت کند، میتواند بر عواطف ما تاثیر بگذارد و آنها را - حتی اگر تجارب و هیجانات ناخوشایندی بوده باشند – در مسیر درستی هدایت کند و برآیند این کار، یک تصمیمگیری خردمندانه است که نشاندهنده هوش هیجانی بالای ما است. اما اگر در این میان، دستگاه منطقی ما به درستی آموزش ندیده باشد و یا آسیب دیده باشد، در عین حال هیجانات فراخواندهشده هم قوی و مخرب باشند، نتیجه، انفجار یک بمب عاطفی در ساختار روانی ما خواهد بود.
ماجرا وقتی جذابتر میشود که پای دستگاه تفکر و منطق دیگران و عواطف و هیجانات آنها هم به میان بیاید و این که آنها به چه میزان با منطق و عواطف ما همساز هستند. موضوع خود به اندازه کافی پیچیده بود و اکنون با ورود دیگران، پیچیدگی آن چندبرابر میشود. اما نمیتوان از این بخش صرفنظر کرد چرا که هوش هیجانی، دستکم در تعریف دانیل گلمن که در قسمت اول این بحث به آن اشاره کردم، یعنی آگاهی از احساسات و هیجانات خود و تنظیم و به کارگیری آنها در روابط با دیگران.
سلسله مقالات مهارتهای مهم شناختی را از ابتدا بخوانید:
* تفکر انتقادی و کار ما *
* حل مسائل پیچیده *
* انعطافپذیری شناختی *
* خلاقیت چیست و چرا مهم است *
* مدیریت افراد *
* هوش هیجانی *
- هوش هیجانی
- هوش هیجانی: پایان افسانه قلب یا مغز
- تشخیص هوش هیجانی
- چگونه هوش هیجانی را افزایش دهیم؟
* هماهنگی با دیگران *
- آشنایی با مهارت نرم هماهنگی با دیگران (Coordinating with Others)- 1
- آشنایی با مهارت نرم هماهنگی با دیگران (Coordinating with Others)- 2
* مهارت تصمیمگیری چیست؟ *
* مذاکره *
- مذاکره و خیانت به مذاکره
- انواع و مراحل مذاکره
- موانع مذاکره و پیشنیازهای آن
- تکنیکها و ترفندهای مذاکره
- مذاکرات آنلاین
* جهتگیری مبتنی بر سرویس *
به این مطلب چند ستاره میدهید؟(امتیاز: 4.8 - رای: 2)
- منبع: ماهنامه شبکه
- نویسنده: هرمز پوررستمی